یکی از موضوعات اصلی برای مدافعان دموکراسی در ایران، استقبال از هر شکافی است که بین سطوح بالای بافت قدرت رخ دهد و بتواند سطحی از جناحبندی و شکلگیری دایرههائی از قدرت را سبب شود . تا این شکاف بتواند در تحکیم دموکراسی الیگارشیک امکانی خلق کند و در نهایت به سایر اقشار محذوف جامعه تسری پیدا کند.
موضوع عمده کشور ما گذار به دموکراسی است. به نظر میآید که دلیل نرسیدن ما به دموکراسی، به اندازه چگونه رسیدن به آن اهمیت دارد. کشور ما پویش طبیعی اجتماعی- سیاسی- اقتصادی خود را طی نکرده و یک ناهمگونی سیاسی- اقتصادی، موجب تاخیری طولانی برای رسیدن به دموکراسی شده است. شاید نزدیکترین شکل گذار به دموکراسی برای ایران، شکل گیری یک دموکراسی الیگارشیک در کاست قدرت و بین نخبگان حاکم باشد که در نهایت در پویش خود و سیر این مسیر به سایر اقشار محذوف جامعه گسترش پیدا کند و مشارکت و رقابت و تقسیم قدرت و چرخشی شدن آن ، دموکراسی را هم برای جامعه ما به ارمغان بیاورد.
بنابراین در گذر از این مسیر پر پیچ و خم ، یکی از موضوعات اصلی برای مدافعان دموکراسی در ایران، استقبال از هر شکافی است که بین سطوح بالای بافت قدرت رخ دهد و بتواند سطحی از جناحبندی و شکلگیری دایرههائی از قدرت را سبب شود . تا این شکاف بتواند در تحکیم این دموکراسی الیگارشیک امکانی خلق کند و در نهایت به سایر اقشار محذوف جامعه تسری پیدا کند.
در این پروسه که می تواند در قالب پروژه های گوناگون خود را نشان دهد، نقش کنشگران سیاسی مدافع دموکراسی چیست؟ در این سیاستورزی زبر و تیز در پهنه سیاست ایران که نه سازمان های منسجم اجتماعی در آن جایی دارد و نه نهادهای قدرتمند مدنی و نه پایگاه و جایگاه اقتصادی تعریف شده، فعالان سیاسی که دل در گرو میهن و آرزوی رسیدن به دموکراسی دارند، چگونه می توانند به ساختار دموکراتیک قدرت نائل آیند؟ این پروسهای است که پروژههای متنوعی در درون آن باید تدارک دیده شود. در این مبارزه سخت و گاه بیرحم، چالش و درگیری با هسته سخت قدرت و سطوح بالای آن مطرح است. دموکراسی خواهان برای مبارزه در این سطوح و چالش با بزرگان قدرت متصلب، باید اسباب متناسبی را فراهم نمایند. اسباب بزرگی زور و سازمان سیاسی، پایگاه اجتماعی سازمان یافته، قدرت و تکیهگاه اقتصادی و تعامل قدرتمندانه با ساختار است . اما این شرایط در چندین دهه اخیر فراهم نبوده است. آخرین تلاش و کوشش این جریان یا جریانات، را در دوره هشت ساله حاکمیت اصلاح طلبان و نیز جنبش انتخاباتی سال ۸۸ که به جنبش سبز ارتقاء یافت می توانیم ردگیری نمائیم.
این دو تجربه به خصوص تجربه جنبش سبز، اثبات نمود بدون داشتن سازمان اجتماعی و نهادهای اجتماعی قدرتمند که بتواند ابزار انحصاری سرکوب حاکمیت را بساید و یا کم اثر نماید، نباید به بسیجهای سیاسی و ادواری امیدوار باشیم؛ چون در این زورآزمایی برای چندمین بار ثابت شده کسی برنده است که قدرت انحصاری سرکوب در اختیار اوست . پول دارد، نفت دارد، اسلحه و زندان دارد. تجربه تلخی که در جامعه ایران انباشته شده نشان از آن دارد که قدرت و هسته سخت آن عزم بر جمع کردن بساط جنبش اعتراضی نمود؛ حتی با هزینه سنگین و کسر شدن مقدار زیادی از مشروعیت¬اش. بالاخره قدرت حاکم غلبه پیدا کرد و عناصر معترضی که در درون قدرت بودند به واسطه این که تکیهگاه و همچنین طبقه اقتصادی و اجتماعی سازمان یافتهای در پشت سر نداشتند نتوانستند در چانهزنی در بالا و فشار از پایین نتیجه ای بگیرند و از ساختار قدرت اخراج و بعضاً به حصر رفتند.
حال با این بلوکهای قدرت که هسته سخت قدرت نظامی – امنیتی – بیت و نیز درآمد نفتی را مجموعا شکل دادهاند و حاکم بر ایران هستند، جریانهای دموکرات ملی کجای این هندسه سیاسی قرار دارند؟ و باید چه روش و مشی سیاسی را در پیش گیرند که هم از اصول خود عدول نکرده باشند و هم بتوانند گامی به سمت قدرتمند شدن جامعه مدنی و عقب راندن هسته سخت قدرت و یا لاغر کردن این هسته به سوی بسط و گسترش دموکراسی بردارند.
برای پرداختن به این بحث و این که تلاشهای یک صد ساله ایرانیان برای گذار به دموکراسی به «گذر» از دموکراسی تبدیل شده است، باید شناختی عینی و روشن از مقوله قدرت در ایران به دست آورد. جامعه شناسی قدرت در ایران از سه مولقه برای تولید خود تغذیه می کند:
اول زور و نیرو و سازمان است که با توان بسیج سیاسی به دست میآید. در حقیقت این مولفه شرط اول حکومت کردن یا به حکومت رسیدن است.
دوم پول و ثروت است. ثروت به مفهوم صرفاً پول داشتن نیست، بلکه توانایی حاکم شدن بر سرمایه جامعه و کنترل سرمایه و تولید را به دست آوردن است.
سوم مشروعیت است. یعنی آن ایدئولوژی که قدرت را توجیه و تائید میکند تا سلطه در جامعه نامشروع نشود و بحران سلطه تولید نشود.
این سه عامل در هر شرایط و در دوره های مختلف، پایگاهها و منافع و مشروعیت خاص خود را دارند. مثلاً در ایران روحانیت یکی از منابع قدرت است، چون مشروعیت قدرت را تایید و توجیه میکند.
مالکیت دولتی و یا حاکم بودن بر سرمایهها و منابع ثروت علیرغم مخدوش بودن صورت بندی حقوقی مالکیت یک پایه دیگر قدرت برای حاکمیت است.
مولفه زور و سازمان که در دوره جدید ایران، نظامیان به همراه بیت می باشد و عملاً قادر به کنترل همه جانبه جامعه است پایه دیگر قدرت هستند و دارای نقش اول و تعیین کننده ساختار قدرت در ایران است.
اما باید از این بحث قدمی جلو برداشت. میخواهیم روشن کنیم که چه کسی قدرت دارد و چه کسی در نهایت قدرتمند می شود؟ در اینجا این نکته را باید در نظر گرفت که بعد از فروپاشی قاجاریه آخرین نوع حکومتهای کلاسیک در ایران، از بین رفت و یک جریان قدرتمند دیگر پیدا شد، که ریشهاش در دوره قاجاریه است و آن کسانی از صاحب منصبان و دولتیان هستند که بتوانند به نیروهای خارجی تکیه کنند و بتوانند به کمک آنها حکومت را بگیرند و آنگاه سوار بوروکراسی دولت شوند.
این بوروکراسی چند ویژگی دارد: خدماتی است، امنیتی است، در مقابل دولت و جریان تولیدی قرار میگیرد، بعد به نفت دست می یابد، با پول این نفت خودش را فربه می کند و از مردم بی نیاز میشود.
با دقت در تاریخ معاصر، مشاهده میکنیم بعد از دو انقلاب و اصلاحات، با وجود این که طبقه متوسط آغازگر این حوادث بوده، اما آن نیروی وابسته به خارج که رضاخان سمبل آن است توانست انقلاب مشروطیت را به نفع دیکتاتوری خودش مصادره و با اتصال به قدرت خارجی و سپس رسیدن به پول نفت، حاکمیت خود را تثبیت کند.
رهروان و مدافعان این جریان یا جناح قدرتمند همین الان هم وجود دارند. همین حالا هم نیروهائی که بتوانند با شعارهای جمهوری، مشروطه، دموکراسی، به خارج وصل شوند و به دولت برسند و از این پول نفت، وسیله سیطره خودشان را فراهم کنند شانس بالاتری از نیروهای ملی دموکراسیخواه دارند.
همان طور که اشاره شد یک عامل قدرتمند در ایران روحانیت است. بررسی سیر افول و مداخله بیت در ساختار این طبقه، خود بحث مستقلی را میطلبد. روحانیت در خلاء قدرت که در سال ۵۷ در ایران پیش آمد، نشان داد که ریشهدارتر از بقیه جریانات مخالف شاه بود و توانست خلاء قدرت را پر کند. هم انقلاب مشروطیت و هم انقلاب ۵۷ و هم حتی دوره اصلاحات، در حقیقت با کمک طبقه متوسط صورت گرفت؛ اما چون به اندازه کافی زور، قدرت، پول، و سازمان و حتی به اندازه کافی اعتبار در بین مردم فرودست نداشتند؛ در نهایت کاتالیزور دولت سپاهیان + و بیت شدند.
پس از انقلاب مشروطیت تا امروز طبقه متوسط که دموکراسی¬ مسئله اصلیتر اوست با دو جریان قدرتمند مواجه است که هیچ کدامشان طرفدار دموکراسی نیستند. یکیشان (یعنی روحانیت) ، ماقبل دموکراسی است و دیگری (یعنی نظامیان)، ضددموکراسی است. اینجاست که ما با یک معضل بزرگ مواجه میشویم و آن این مسئله است که طبقه متوسط در ایران انسجام طبقاتی ندارد، زور چندان و سازمان ندارد و قدرت دولت و حاکمیت از این طبقه بیشتر است و دولتهای حاکم نمیگذارند این طبقه قدرت بگیرد. به این ترتیب، این طبقه که حامل دموکراسی است؛ به جای اینکه دولت را پلکان کند خودش پلکان میشود. در صورتی که دموکراسی نمیآید مگر این که این طبقه قدرت بگیرد.
این نکته نشان میدهد که صورتبندی قدرت در ایران در حقیقت به صورت خیلی عجیبی هنوز در خدمت این دو قشر یعنی روحانیت و سپاهیان ( نظامیان) است و نیز صاحب منصبانی که بتوانند به خارج وصل شوند حال یا در کاست موجود و حاکم و یا خارج از این کاست.
در این میان، البته نفت و پول فروش آن نیز عامل تعیینکنندهای است. این نوع تحلیل در بین نیروهای سیاسی خواهان دموکراسی ایران، مورد غفلت قرار گرفته که طبقه متوسط به راحتی شانس حکومت کردن در ایران را ندارد؛ چون حاکمان که ساختار قدرت در ایران را تشکیل میدهند، دموکرات نیستند. نه روحانیون دموکراتاند و نه نظامیها و نه کسانی که به خارج وابستهاند.
اینجاست که ما در مقابل مهم ترین مشکل ممکن قرار میگیریم . از یک طرف ما دموکراسی و توسعه میخواهیم و از طرفی هیچ کدام از حاکمان، ناقل دموکراسی نیستند . این ظرافت در تحلیل جریانات سیاسی در ایران، لحاظ نمیشود. نکته قابل توجه این است که حتی بخشها و نیروهایی از حاکمین و حاکمیتها که از دموکراسی در ایران دفاع میکنند از حکومت به بیرون پرتاب میشوند؛ از امیر کبیر تا خاتمی، حتی علی امینی . همه ناکام میشوند یا قدرت حاکم در نهایت بیخاصیتشان میکند و در عمل نمیگذارد که کارشان را پیش ببرند. چون ساختار قدرت در ایران در مقابل اقدامات دموکراتیک مقاوم است و به دموکراسی و تحول دموکراتیک تن نمیدهد. همان طور که دربار علیه دکتر مصدق بلند شد؛ در دوران خاتمی ابتدا بخش سنتی محافظهکار و اندکی بعد هسته سخت قدرت در ایران (سپاهیان + و بیت) علیه خاتمی و بعد از سر رسیدن جنبش سبز، علیه آن بلند شدند.
این ساختار قدرت در ایران به هر اسمی، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، مانع تحولات دموکراتیک و مانع توسعه در ایران است و در دورانی بسیار زودگذر که فضائی برای طبقه متوسط باز میشود که فرصت سیاستورزی یابد و امکانی ایجاد گردد که نهادهای دموکراتیک مثل مجلس را به دست گیرد، این نهاد را تبدیل به قدرت درجه سه یا چهار میکند.
در ساختار قدرت رژیم شاه میبینیم که نزدیک ترین افراد به شاه درباریان بودند، بعد اشراف و ملاکان و خانوادهاش، بعد نهاد امنیتی، بعد وزراء و بعد نمایندگان مجلس. در حال حاضر ساختار قدرت و اولیگارشی سپاهیان+ و بیت نیز همین گونه است و نمایندگان مجلس و نهاد مجلس در هسته اصلی قدرت جایگاهی ندارند. الان کانون قدرت در ایران سپاهیان و بیت هستند. نه در اطراف بیت کسانی هستند که نماینده انتخابی مردم باشند و نه نظامیان پاسخگوی مجلس هستند . در صورتی که در نظام دموکراسیمحور، مجلس و نمایندگان مردم باید حاکم باشند و رئیس جمهوری را که مردم انتخاب میکنند و مجلسی که مردم انتخاب میکنند و قدرت نظامی – امنیتی و نهادهای آن باید تابع این ساختار باشند. ولی میبینیم که اساساً این گونه نیست و مناسبات قدرت و ساختار قدرت یک چیز دیگر را در جامعه جا انداخته و ساخته است. یعنی ظاهراً باید مردم و پارلمان حاکم باشند، اما عملاً در این یک صد سال یا دربار حاکم بوده، یا بیت.
در دوران آیتالله خمینی و الان سپاهیان و بیت حاکم هستند و هیچ کدام از این قطبهای قدرت روابط دموکراتیک را حاکم نکردهاند. طبقه متوسط و نمایندگان سیاسی آن در بهترین حالت در قالب وزیر یا وکیل بوده و از دایره قدرت دور بودهاند.
بنابراین معضل استبداد در ایران و گذار به دموکراسی دو صورت مسئله یا سوال دارد که باید حل شود. یکی اینکه چگونه به دموکراسی باید رسید و دیگر اینکه در ایران چه کسانی قدرتمند هستند و چه ویژگیها و چه نقاط ضعفی دارند و چگونه میتوان از این نقاط ضعف برای رسیدن به دموکراسی استفاده کرد.
برای رسیدن به دموکراسی باید طبقه متوسط قدرتمند شود و در حد قابل قبولی دارای رفاه اقتصادی باشد. این طبقه نیاز دارد زمانی که فضای سیاسی باز می شود، این فضا هر چه بیشتر عمر طولانی داشته باشد تا بتواند ثروت و زور و سازمان و اعتبار لازم را در بین اقشار خودش بدست آورد و آنها را سازمان دهد. احزاب سیاسی متعلق به این طبقه باید کاری کنند که حاکمیتها یک دست نشوند چون یک دست شدن حاکمیت، سرکوب دموکراسی را به دنبال دارد و باید از آن جناحهایی از حاکمیت حمایت کنند که حاضر باشند به این طبقه امتیاز بدهند یا نیاز به این طبقه داشته باشند.
نمایندگان طبقه متوسط در ایران دوران «محلل» دارند مثل دولت دکتر مصدق، بازرگان و یا خاتمی. به عبارتی این جریان وضعیت پایداری ندارد. یک وضعیت وقتی پایدار است که به یک جریان قوام و نیرو دهد که بتواند در شرایط مختلف ایستادگی کند. همه این ها نشان میدهد که ما یک سری کاستیها و نقصهای راهبردی برای رسیدن به دموکراسی داریم و این بر میگردد به این که ما بشناسیم که چه و که در ایران قدرتمند است؟ و این قدرتمندان چه ویژگی دارند و چه نقاط ضعفی دارند و چگونه می توان از این نقاط ضعف برای دموکراسی استفاده کرد؟ به عنوان یک آسیبشناسی باید اشاره کنیم که نگاه آرمانگرایانه باعث میشود قدرتمندان در برابر نیروهای مدافع دموکراسی با هم متحد شوند و نگذارند این جریان به جایی برسد. جریان دموکراسیخواهی نباید فقط به اعتبار ایدئولوژیاش حرکت کند، بلکه استراتژی و هدفگذاری معقول است که باید این جریان را به جلو ببرد نه تکیه بر ایدئولوژیهایی که استراتژیک نیستند.
استراتژی یعنی مشی پیروز و قابل تحقق، اما طبقه متوسط و احزاب سیاسی با ایدئولوژیهایی که استراتژی نشدهاند بر مشکلات خود افزودهاند. در پارادایم اول روشنفکری با شعار ترقی و پیشرفت و ساختن دولت مدرن به دام حمایت از دولت دیکتاتوری رضا شاه میافتد. در پاراداریم دوم روشنفکری با طرح شعار سوسیالیسم، یک نگاه جهانگرا پیدا کرده است اما به جای آن که به منافع ملی توجه نماید باز از آن غفلت کرده و دموکراسی ملی ناکام شده است.
در ادامه همین جریان بعضی از گروههای مارکسیستی رادیکالتر، تضاد کار و سرمایه را عمده کردند و طبق آن باید فقرا علیه اغنیا بلند شوند و تضادی را در کشور به راه انداختند که در اصل یک تضاد فرعی در ایران است و باعث ترساندن طبقات غنی میشود و آنها به کمک یک دولت سرکوبگر مخالفین خود را سرکوب میکنند و این موضوع کل صفبندی جامعه را بر هم میزند و امکان تحقق دموکراسی را به عقب میاندازد.
در پارادایم سوم روشنفکری که پارادایم حقوق بشر است باز هم یک نوع لیبرالیسم جهان گرا وجود دارد که میتواند منافع ملی را مغفول کند . این اشتباهات و اتفاقات دنبال آن به طور مداوم در تاریخ یکصد ساله ایران افتاده است و نیروهای دموکراسی طلب نتوانستهاند به موفقیت برسند.
حالا برای تدارک دیدن یک حکمت عملی سیاسی برای مبارزه دموکراسیطلبی در این شرایط چه میتوان کرد؟ راهکار و راهبرد فعلی در شرایط پیچیده ایران و حاکمیت تمام عیار حلقه سپاهیان و بیت بر ایران و سرکوب آخرین جنبش ایرانیان یعنی جنبش سبز چیست؟
اینکه جنبش سبز و سایر نیروهای دموکراسیخواه بتوانند دعوا را در آن بالا حفظ کنند خیلی مهم است . ولی بعد از پاکسازی گسترده جناح های اصلاح طلب و تقریباً یک دست شدن حلقه قدرت در رویارویی با جنبش سبز، چگونه میتوان دعواهای فعلی کاست قدرت که دیگر چندان پایههای معرفتی و ایدئولوژیک ندارد و رقابت بر سر منافع مادی و سهم گرفتن از قدرت است را حفظ و در صورت امکان فعالتر کرد؟ همین که الان جنبش سبز از سطح خیابان به درون جریان گسترده زندگی و انتخاب سبکهای زندگی مخالف جریان ایدئولوژیک حاکمیت و «اعتراضات تمرینی بزنگاهی» نه چندان قدرتمند کشیده شده ، نشان دهنده این است امکان تسخیر خیابانها و به تمکین واداشتن حاکمیت به خواستههای خود را ندارد. آیا این فرصت با یک تیز هوشی به دست خواهد آمد؟ هدفگذاری مبارزاتی در درون جامعه و در برخورد حاکمیت نظامیان و بیت یا جنبش احتمالاً فعال شونده آینده چیست؟
در شرایطی که دولت و حاکمیت فعلی توان پاسخگویی به مطالبات مردم را ندارد و به اجبار شرکای سپاهیان و بیت تقریبا به طور کامل ساختار دولت را در اختیار گرفتهاند و بناپارتیسم ارتجاعی را حاکم نمودهاند ؛ و از سوی دیگر، محافظهکاران سنتی و بوروکراتها که به تفکر هاشمی نزدیک هستند و هنوز در مدیریتهای میانی دولت البته بدون کنش سیاسی مستقر هستند، دست بالا و تعیینکننده در ساختار قدرت پیدا کردهاند و نیز دموکراسیخواهان «حقوقی» طیف خاتمی به طور کامل حذف شدهاند؛ چگونه میتوان دست به دست شدن قدرت در دولت و مجلس که موجب کاهش فشار امنیتی و تا حدی گشایش فضای سیاسی مانند قبل از سرکوب وسیع جنبش سبز است، را دوباره احیاء نمود؟
در این نوشتار کوتاه میتوان پاسخی کلی داد و بحث گسترده آن قطعا باز خواهد بود. کلیاتی که میتوان مطرح نمود این است که جنبش سبز به سمت هماهنگی و گستردگی حرکت کند و گفتگو میان همه طیفهای سبز برای توافق راهبردی و تعدیل مواضع بسیار ضروری است. توافق برای اقدام هماهنگ برای جنبش دموکراسیخواهی سبز امری مهم است که میتواند آینده سیاسی جامعه را روشنتر کند . بسیج تمام امکانات رسانهای از کاغذی، الکترونیکی و صدا و تصویری تا امکانات اینترنتی، گفتگوی وسیعی جهت تعریف سطح مطالبات و مدیریت عملیات مبارزاتی لازم و حیاتی است.
انسان با امید زندگی می کند؛ با این امید که فاز سوم زیست غیرمحسوس جنبش سبز، به فاز چهارم و دستاوردگرایانه خیز بردارد و گامی بزرگ به سوی استقرار دموکراسی در ایران برداشته شود.
منبع:ملی مذهبی